خرید کتاب او و گربه اش ترجمه مژگان رنجبر نشر کوله پشتی
95,000 تومانبارون سردی میبارید، من توی یک جعبه کوچیک کنار خیابون رها شده بودم و می لرزیدم..
احساس میکردم با اینکه زمان زیادی نیست که به این دنیا اومدم ولی قراره به همین زودی زیر بارون از سرما و گرسنگی تلف بشم 🙂
آخه میدونید من یک بچه گربهی کوچولو بودم که مادرش رهاش کرده بود و هیچکس دیگه هم بهش اهمیت نمیداد…
اصلا انگار هیچکس منو نمیدید!
توی سرما به حال خودم افسوس میخوردم که یک دفعه چیزی من رو از جام کند
من توی بغل یک دختر زیبا بودم که چشمهاش غمگین به نظر میومد ولی با بغل کردن من لبخندی روی لبهاش نشسته بود.
از دیدن لبخند زیبا و آغوش گرمش خرخری از سر رضایت کردم و سرم رو توی بغلش قایم کردم..
دختر بهم گفت : سلام چوبی!
چوبی! پس اسم جدیدم این بود. دوستش داشتم!
دختر که اسمش میو بود من رو به خونه ش برد و حالا من گربهی خونگیش بودم:)
خیلی زود فهمیدم میو خیلی دختر غمگینیه و با پسری توی رابطه بود که با بیتوجهیهاش اذیتش میکرد..
هربار اون پسر رو میدید ناراحتتر از قبل میشد…
دلم میخواست یک جوری حال میو رو خوب کنم چون اون من رو از تلف شدن تو سرما و مُردن وسط خیابون نجات داده بود…
ما من فقط یک گربه بودم، چطور باید حالش رو بهتر میکردم؟
چطوری باید فکر اون پسرهرو از ذهنش بیرون مینداختم؟
این دختر که اعتماد به نفس کمی هم داره درگیر یک رابطه سمی با پسری میشه که باهاش میخوابه ولی حتی اسم و نوع رابطهشون رو هم
مشخص نمیکنه و هیچ ارزشی براش قائل نمیشه