لیلی کامپانلو با انجام دادن‌ها نیز آشناست. وقتی او و مادرش برای سال آخر دبیرستان به آدامز، نیوهمپشایر نقل مکان می‌کنند، هر دو امیدوارند که شروعی دوباره باشد. و برای مدت کوتاهی، این آغازهای جدید دقیقاً همان چیزی است که اولیویا و لیلی به آن نیاز دارند. زمانی که آشر عاشق دختر جدید مدرسه می‌شود، راه‌های آن‌ها به هم می‌رسد و لیلی هم نمی‌تواند عاشق او شود. با آش برای اولین بار احساس خوشبختی می کند. با این حال، گاهی اوقات، او تعجب می کند که آیا می تواند کاملاً به او اعتماد کند. . .

سپس یک روز، اولیویا یک تماس تلفنی دریافت می کند: لیلی مرده است و آشر توسط پلیس بازجویی می شود. اولیویا قاطعانه می گوید که پسرش بی گناه است. اما او دروغ می‌گوید اگر به شدت عصبانیت پدرش را در او اعتراف نمی‌کرد، و وقتی پرونده علیه او آشکار شد، متوجه می‌شود که او بیشتر از آنچه با او در میان گذاشته پنهان شده است.

عسل دیوانه رمانی پر از تعلیق، داستان عاشقانه فراموش نشدنی و کاوشی تکان دهنده و قدرتمند در مورد رازهایی است که نگه می داریم و خطراتی که برای تبدیل شدن به خودمان انجام می دهیم.